عسل مامان و بابا

بدون عنوان

1390/7/30 17:55
نویسنده : zahra
136 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

مامان جون  27 روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود من و بابا و ایمانت هردو مون روزه بودیم حسابی تشنه و بی حال و ....( آخه ماه رمضون امسال تو اوج گرما و شرجی بود ) از شرکت رسیده بودیم خونه ، بابا ایمان رفت که بخوابه  منم رفتم تو آشپزخونه و شروع کردم به درست کردن افطار ، در یخچال رو که باز کردم چشمم افتاد به یه دونه بی بی  چک با خودم گفتم بزار امتحان کنم وای نی نی عزیزم بی بی چک زدن همانا و دو خطه شدن یعنی جواب مثبت شدن همانا باورم نمی شد یه حس عجیبی داشتم رفت سراغ بابایی بنده خدا خواب بود با صدای خنده همراه با گریه من بابا ایمان از خواب بیدار شد  زبونم بنده اومده بود بی بی چک نشونش دادم باورش نمی شد گفت بزار بریم آزمایش مطمئن بشیم آخه از وقتی که من و بابا تصمیم گرفتیم که تو بیای تو زندگیمون زیاد نگذشته بود فکر نمیکردم تو به این زودی بیای تو دل مامانی.فرداش یعنی 6/6/90 رفتم آزمایش خون دادم که جوابش مثبت بود .عزیز دل مامان خوش اومدی و مرسی که مارو زیاد منتظر نذاشتی.ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)